یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سرشوریده باز آید به سامان غم مخور
گربهار عمرباشد باز بر تخت چمن چتر گل در سرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دوروزی برمراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اند پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند چون تورا نوح است کشتبیان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان رانیست پایان غم مخور
حافظا در کنچ فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
کلمات کلیدی:
نقلست که شبی نماز همی کرد آوازی شنود هان بوالحسنو خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند شیخ گفت : ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکنند آواز آمد نه از تو نه ازمن
کلمات کلیدی:
نیست خدایی جز الله
کلمات کلیدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
شادی روح همه شهدا صلوات
کلمات کلیدی: